يادشان گرامي باد
البته از پدر بزرگ آقاي سيد زين العابدين حسيني چيزي به ياد ندارم( سال فوت: 1352 - تولد خودم 1351 )
اما آنچه نقل شده ايشان از بزرگان روستا بوده ، و در بسياري از امور خير پيش قدم مي شده و داراي احترام خاصي در بين اهالي و مردم ساير روستاها بوده است.
در ايام محرم بعد مرثيه خواني هم داشته و اين مرد بزرگ در تهران بعد از اداي فريضه نماز صبح ، به ديدار حق شتافته است. يادش گرامي باد.
مادر بزرگ زينب خانم زن با سليقه و ميهمان نواز بود . پدر بزرگ مشهدي محمد هم با اون چهره ي درخشانش و مهرباني بي وصفش كار خيلي از مردم رو راه مي نداخت. جزء اولين خانواده هايي بودن كه به تهران رفتن و هميشه خونه آنها پر از مهمان بود.
يه روزي با مادرم به تهران رفتيم چقدر از مسير را با پاي پياده يا سواره بر قاطر و الاغ طي نموديم،يادم نيست. اما تهران در خونه ي با صفايشان به ما خيلي خوش گذشت. ميوه ي موز فراوان نبود ولي مادر بزرگ به جهت علاقه اي كه داشت مرا به ميوه فروشي برد و برايم موز خريد، پوست آن را جدا كرد و به من داد تا بخورم.هنوز طعم شيرين آن را در زير زبانم حس مي كنم.
آنها بعد از چند سال زندگي در تهران تصميم گرفتند كه روز عاشورا براي زائرن ابا عبداله در مسجد حضرت ابوالفضل (ع) آفتابدر ناهاري تهيه كنند. به همين منظور روز هشتم محرم عازم الموت شدند .
موقع حركت هيئت از آفتابدر به تركان بود و ما منتظر رسيدن ميهمانان بوديم.تا بالاي محل آفتابدر كه رفتيم من و پدرم و برادرم با صداي ميني بوس از هيئت جدا شديم .
ميني بوس در سربالايي مسير افتابدر -تركان، ترمز كرد. مسافرين پياده شدند و بعد از حال و احوالپرسي با حاضرين، مشغول خالي كردن وسايل شديم .
عده اي از مسافرين هم از راننده تقاضا داشتند كه به جولادك برود ولي راننده نمي پذيرفت.
در همين اثنا كيسه قندي را كه مادر بزرگ و يكي از مسافرين بلند كرده بودند تا به كنار خيابان انتقال دهند پاره شده و آنها مشغول جمع آوري قندها شدند كه ناگهان ماشين چند متري به عقب آمد و به دو نفر از مسافرين كه يكي از آنها مادر بزرگم بود ، برخورد كرد. مادر بزرگ با صداي فريادي بيهوش شد. همه دورش جمع شدند اما او بي حال بود.
پدرم او را به دوش كشيد صورتش كبود شده بود ديگر حرفي نمي زد نگاهم نمي كرد جمعيتي كه بودند همه به دنبال پدرم حركت كردند تا او را به خانه ما ببرند.
در آن سو ماردم اسفندي آماده كرده بود تا به استقبال گرم مادرش كه بعد از ماه ها به الموت آمده بود، بيايد اما چه ديدار سختي بود. ( در آن سنوات رفت و آمدها خيلي به سختي انجام مي شد وسيله نقليه كم بود و هر از چند گاهي اين ماسفرت ها انجام مي شد. )
مادر ، مادر ..............
صحنه ي تكان دهنده اي بود. مادر پاسخي به دختر نداد و صداي شيون مادرم بلند شد.
عده اي به معلم كلايه رفتند و پزشك آوردند اما كار از كار گذشته بود و مادر بزرگم به ديار حق شتافته بود.
بستگان همه جمع شدند و مراسم خاكسپاري در روستاي تركان انجام شد و بعد از آن سال ، روز عاشورا به ياد آن عزيزان مي افتيم آن مراسم همچنان پاجاست. روحش شاد

پدر بزرگ مشهدي محمد حسيني در كنار مزار همسر
ادامه دارد .
:: بازدید از این مطلب : 714
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16